طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

مسلخ عشق

‏قال على علیه السلام: هذا… مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم. حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمی‏رسند. ...
16 آبان 1392

27 روز است که...

عزیزم. قربان آن چشم های زیبایت بروم. وقتی شنیدم آن داستان اذیت شدنت را دلم هری ریخت پایین... چرا از من مخفی میکنی فدایت شوم؟ قربان آن پیچاندن هایت بروم. آخر چطور میتوانی از من مخفی کنی. منی که قلبم برای تو میتپد. گیرم که نگفتی من که از لحن صدای زیبایت خیلی چیزها را متوجه میشوم  و دیدی که شدم...   سوی چشمانم نبینم که نور چشمانت کم شود ها... آخر من قلبم طاقت ندارد با آن چشم های سرخ درشتت روبرو شود. زود خوب شو ... زود.... فقط 3 روز وقت داری ها.... تقدیم به تو...   به خدای زیبایی ها میسپارمت. ...
3 آبان 1392

سفت کردن لیمو

مکان فضای داخلی خانه. پذیرایی. مامان: طهورا بیا لیمو شیرین بخوریم. طهورا: وایسا الان میام. مامان مشغول در آوردن هسته های لیمو شیرین 4 قاچ شده. طهورا لیمو را گرفته فشار میدهد داخل دهانش.. طهورا: مامان سفتش کردم ریخت زمین. مامان: !!!!!!!!! چی؟؟؟؟ سفتش کردی؟؟؟؟( منظور فشار دادن) ...
21 مهر 1392

12 روز است که ...

امروز جمعه است .به وقت محلی پونک ،یک و نیم ساعتی هست که از وقت صلاه ظهر گذشته. صلاتی که لیاقت درک آن را نداشتم. خیلی دلم گرفته.. خیلی خیلی دلم گرفته... یک بغضی ساعت هاست گلویم را فشار میدهد... بغضی که حتی تحمل دیدن عزیزانم را برایم دشوار میکند... چقدر سخت است لبخندهای الکی و بی روح زدن. خدایا یعنی این منم که دارم از درون متلاشی میشوم؟ خدایا صبر برایم واژه عجیبی مینماید.اگر نبود ذکر یا زینب کبری(س) شاید یارای نوشتن هم نداشتم. توقع درک شدن از سمت بعضی ها را ندارم خدایا... ولی ای کاش... ای کاش ادعاهای مسخره هم نبود... خدایا 12 روز گدشت... و تو میدانی که حسرت من از چیست ... خدایا خوشحالم که تو میدانی... پروردگارا عزیزترین فرد...
19 مهر 1392

طبیب

باز هم در بین درگیری های این روزها که حتی خاراندن( خواراندن) سر هم برای خودش مشکلی شده، طهورا سرمای شدیدی خورد. طوری که شب تا صبح را مدام گریه کرد و استفراغ...( گلاب به رویتان) . ما هم امروز کلاس نرفتیم تا این عزیزِ جان را ببریم نزد طبیب.... خودمانیم ها ، در نبود بابای طهورا چه چیزها که بر سرمان نیامد.
15 مهر 1392

آش پشت پا

امروز آش پشت پا پزون داریم. آخر کی بیاییم پست جدید بگذاریم رفقا؟؟؟؟؟؟؟   باور کنید 24 ساعت را کم آورده ام...     پس فردا نوشت: عملیات آش پزان به خوبی و خوشی ( الحمدلله رب العالمین) برگزار شد. ...
12 مهر 1392