طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

پرده خوانی

پرده اول: دارم نماز میخوانم . (طهورا هم که میداند من موقع نماز هیچ کاری با او ندارم ) به سرعت میروذ سراغ گلهای مصنوعی کنار پذیرایی . دست دراز میکند یکی را میکند و میگذارد جلوی بینی اش و نفسی عمیق میکشد و میگوید: هاااااااااااااااااا چه بوی خوبی میده.... من هم که به معراج رفته ام و رو سوی خدا کرده ام با حضور قلب ناگهان اخمی به طهورا میکنم که چرا داری تعلقات دنیایی مرا خراب میکنی؟ طهورا به صورت من خیره میشود و بعد فریاد میزند: خوووب یه دونه برداشتم دیده(دیگه) مدیونید اگر فکر کنید من تا آخر نماز همش خندیده باشم و خودم را کنترل کرده باشم تا وسط نماز طهورا را گاز نگیرم ها.......     پرده دوم: شیر ریخته ام ...
6 دی 1392

پروردگارا سپاس...

خداوندا امروز چگونه تو را شکر کنم وقتی میبینم طهورایم که هنوز 2 ساله نشده اینقدر کامل و با دایره وسیعی از لغات با من صحبت میکند.... چقدر حس شیرینی دارد همکلامی یک مادر با دختر دلبندش!!! خدایا این امانتی که به دستانم سپردی یک دختر تمام عیار شده برای خودش. با آن لوس شدن هایش برای بابا و آن غصه خوردن هایش برای مامان و حس مالکیتی عجیب ( که هر روز پررنگ تر میشود) و آن حس زیبایی شناسی اش و کمک کردن هایش در تمیز کردن خانه و..... دلبری ها میکند از ما و همه اهل خانواده. فقط نمیدانم چرا هر چه طهورا بزرگ تر میشود اضطراب هم بیشتر مرا اذیت میکند؟   بارالها من از عهده تربیت دخترم به تنهایی بر نمی آیم. اصلا من هیچم و همه تویی. خداوندا ...
17 آذر 1392

چکاپ

سلام ما برای چکاپ رفتیم مطب دکتر طلاچیان الحمدلله همه چی عالی بود. قد بالای حد نرمال و وزن روی خط. بحمدلله حساسیت غذایی هم برطرف شده و طهورا اجازه خوردن همه چیز به جز تخم مرغ را دارد. سرلاک هم ممنوع شد. نمیدانیم با قوطی های باقی مانده چه کنیم؟؟؟؟؟ خلاصه ملالی نیست به لطف سید الشهدا (ع).   کلی هیات هم رفته ایم. لباس مشکی امسال طهورا که منقش به نام مبارک حضرت زینب( س) بود را ،عمو احمد( شوهر خاله طهورا جان)  زحمتش را کشیدند. خیلی زیبا و اندازه بود. تصویرش را هم به زودی آپلود میکنیم انشاالله.     دلخوری نوشت: گلی به گوشه جمال مامان تسنیم سادات. باز هم از بین دوستان حالی از ما پرس...
2 آذر 1392

27 روز است که...

عزیزم. قربان آن چشم های زیبایت بروم. وقتی شنیدم آن داستان اذیت شدنت را دلم هری ریخت پایین... چرا از من مخفی میکنی فدایت شوم؟ قربان آن پیچاندن هایت بروم. آخر چطور میتوانی از من مخفی کنی. منی که قلبم برای تو میتپد. گیرم که نگفتی من که از لحن صدای زیبایت خیلی چیزها را متوجه میشوم  و دیدی که شدم...   سوی چشمانم نبینم که نور چشمانت کم شود ها... آخر من قلبم طاقت ندارد با آن چشم های سرخ درشتت روبرو شود. زود خوب شو ... زود.... فقط 3 روز وقت داری ها.... تقدیم به تو...   به خدای زیبایی ها میسپارمت. ...
3 آبان 1392

سفت کردن لیمو

مکان فضای داخلی خانه. پذیرایی. مامان: طهورا بیا لیمو شیرین بخوریم. طهورا: وایسا الان میام. مامان مشغول در آوردن هسته های لیمو شیرین 4 قاچ شده. طهورا لیمو را گرفته فشار میدهد داخل دهانش.. طهورا: مامان سفتش کردم ریخت زمین. مامان: !!!!!!!!! چی؟؟؟؟ سفتش کردی؟؟؟؟( منظور فشار دادن) ...
21 مهر 1392

12 روز است که ...

امروز جمعه است .به وقت محلی پونک ،یک و نیم ساعتی هست که از وقت صلاه ظهر گذشته. صلاتی که لیاقت درک آن را نداشتم. خیلی دلم گرفته.. خیلی خیلی دلم گرفته... یک بغضی ساعت هاست گلویم را فشار میدهد... بغضی که حتی تحمل دیدن عزیزانم را برایم دشوار میکند... چقدر سخت است لبخندهای الکی و بی روح زدن. خدایا یعنی این منم که دارم از درون متلاشی میشوم؟ خدایا صبر برایم واژه عجیبی مینماید.اگر نبود ذکر یا زینب کبری(س) شاید یارای نوشتن هم نداشتم. توقع درک شدن از سمت بعضی ها را ندارم خدایا... ولی ای کاش... ای کاش ادعاهای مسخره هم نبود... خدایا 12 روز گدشت... و تو میدانی که حسرت من از چیست ... خدایا خوشحالم که تو میدانی... پروردگارا عزیزترین فرد...
19 مهر 1392