کبودی تن تو، جهان را سیاه کرده است و چشم ها را بارانی. پس از رفتن تو، طوفان در گرفت و تا قیام قیامت، این گونه در فراقت جریان دارد. چشم هامان چون سیلی خروشان به سوی مرگ می روند تا تو را بر حوض کوثر ببینند و از بارانی نگاه تو سیراب شوند. داغ تو، آتش بر دلمان انداخته است و هر روز، این آتش، شعله ورتر خواهد شد تا روزی که از ما خاکستری بماند تا در باد رها شود و زمان آن را به سوی تو بیاورد. آری... از رفتن و نبودن تو هزار سال نوری هم که بگذرد، هنوز تقویم قلبمان، روز واقعه ای دردناک را ورق می زند و در سالنمای دراز عمرش یادداشت می کند این داغ تا قیامت بر دلمان خواهد ماند، بانو... زهرا ، ای آیینه دردمندی، ای مظلومه آل یس ، ای اُمّ اَبیها، ای شرافت زن در قاموس هستی، ای عصمت محض، ای مفهوم زلالی و ای کوثر بی بدیل نجابت....
بگو .... بگو چه کرد با تو ، این عالَم خاک .... ؟