بله برون
سلام طهورای عزیزم
خیلی دلم گرفته دخترم. اشک تو چشمام حلقه زده.دوست دارم گریه کنم. اونم با صدای بلند. دوست دارم خلوت کنم با خودم. دلم میخواد تنها باشم و با خدای خودم راز و نیاز کنم. دلم میخواد با تو حرف بزنم. کاش تو حرف منو میفهمیدی. کاش بزرگ بودی. اونوقت من ساعت ها باهات درد و دل میکردم . تموم حرف هایی که تو دلم مونده و به هیچ کس نمیتونم بگم رو با هات در میون میذاشتم. میدونی دخترم فکر میکنم شاید تو تنها کسی هستی توی این دنیا که حرف منو میفهمی. فکر میکنم شاید تو تنها کسی باشی که بتونم راز های مگوی دلمو براش فاش کنم. آخه تو از منی . از وجودمی. هدیه خدا به منی. تموم کس و کارمی. دختر نازنینم دلم از روزگار پره. از دنیا دلگیرم. سینه ام تنگ شده. آخه چرا دنیا اینطوریه؟ آخه چرا زمونه این مدلیه؟ چرا آدم ها یه جورین؟ چرا من نمیتونم هیچ کس رو بفهمم؟ چرا بقیه منو نمیفهمن؟ چی شد که احساساتم عوض شد؟ دخترکم این ها و ده ها سوال دیگه تو ذهنمه که داره دیوونه ام میکنه. داره ذره ذره آبم میکنه. عزیزم حیف که الان نمیتونم این حرف ها رو باهات مطرح کنم . اما ... اما خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم. چون همین که بغلت میکنم و میبوسمت و بوت میکنم خیلی از دردهام تسکین پیدا میکنه..... خدایا شکرت....
------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1-امروز بله برون خاله هانیه بود. خود این مطلب مزید بر علت من شد. چه این که صیغه محرمیتی هم جاری شد تا به حال بد من بیشتر کمک کنه....
فقط میتونم بگم خاله هانیه جان انشاالله به حق صاحب الزمان (عج)خوشبخت بشی.(به معنای تام کلمه)
2- چه خوشحال بودم که تو حضور نداشتی چون واقعا اگر اون حال بد من رو میدیدی حتما غصه میخوردی گلم.
3- فردا هم عقد کنون خاله است.
4- عزیزم ببخش که درد و دلم کمی مبهم بود. آخه همه چیز رو که نمیشه در دنیای مجازی مطرح کرد.