طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

ترس

1392/5/12 12:39
1,347 بازدید
اشتراک گذاری

 فقط خدا میداند این روزها چقدر فکرم درگیر است!

 گاهی احساس ترس میکنم.

 قبل از به دنیا آمدن طهورا فکر میکردم با 4 تا کتاب و 6 تا سی دی که گوش دادم و یک تجربه نصفه و نیمه میتوانم بهترین تربیت را نثار کودکم کنم.

 ولی حالا اوضاع کاملا فرق دارد....

 گاهی احساس میکنم در مقابل یک بچه 1 سال و نیمه کم آورده ام. دانسته هایم هیچ کمکی به من نمیکنند. احساس میکنم مغزم خالی شده و نمیتوانم بهترین راه حل ها را در مواجه با مسایل پیدا کنم. اینجاست که ترسی مبهم سر تا سر وجودم را فرا میگرد. دستانم میلرزد. قلبم تند تند میزند. گاهی واقعا مستاصل میشوم. میگویند دعای مادر گیراست. مینشینم سر سجاده و اعتراف میکنم کم آوردم. میگویم خدایا دستم را بگیر . اینجوری شاید تا حدی ضعف خودم را جبران میکنم و امانت را دست خودش میسپارم. از آقای پناهیان شنیدم که میگفت: تربیت دست شما نیست. تربیت دست امام زمان (عج ) است. فقط شما سعی کنید در این تربیت پارازیت ایجاد نکنید. قبلا فکر میکردم خیلی کار راحتی است .اما الان دست به دامان خود آقا میشوم که کمک کند تا اعمال من خللی در روند تربیت کودکم ایجاد نکند.

 

پی نوشت:

 

یک موردی که اخیرا خیلی فکرم را مشغول کرده در رابطه با طهورا، ترس از غریبه هاست. و یا حتی گاهی از فامیل. مطالعاتی که داشتم مبنی بر این بود که این ترس در کودک تا همان یک سالگی است. ولی نمیدانم چرا طهورا هر روز بیشتر نسبت به غریبه ها واکنش نشان میدهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
12 مرداد 92 13:49
سلام عزیزم.
من فکر می کنم بسیاری اوقات،حس مادرانه وندای قلب یک مادر،خیلی مطمئن تر از بسیاری مقالات وپژوهش هاست.
طهورا هم از غریبه ها وحتی فامیل ،کناره میگیره بسیاری اوقات.
بهتره بیشتر توی جمع ببرینش.حتی اگه در ظاهر ذیت میشه.اما خودتون همیشه کنارش باشین که احساس امنیت خاطرشو از دست نده.کم کم عادی میشه براش.


حرف شما متین. اما در مقام استیصال خوب طبیعتا به آرای روانشناسان پناه میبرم.
این حالت پس حالا حالا ها ادامه داره؟
آخه چه کنم تا وارد جمع میشیم اینقدر گریه میکنه که مجبور میشیم بریم.
دعا کنید.....
زهرا
12 مرداد 92 14:03
واقعا ما فقط باید از خدا بخوایم کمکمون کنه که با اعمالمون در تربیت بچه هامون مشکل ایجاد نکنیم. حنانه هم جدیدا خیلی می ترسه. البته نه از افراد غریبه، بلکه از هر صدای کمی بلند و ناگهانی شدیدا وحشت میکنه


بله ترس از اصوات شاید حالا حالا ها باشه.
اما مشکل من مثلا ترس از دایی همسرمه که مرتب ماهی یک بار میبینیمشون ولی هنوز برای طهورا عادی نشده....
سمانه
13 مرداد 92 9:24
ان شالله به مرور زمان درست می شه
راستش چند روز پیش مامان پرنیان که اومده بود پیشمون رفتار پریماه و پرنیان و مقایسه می کرد می گفت چه خوبه که بغل غریبه ها راحت می شینه و اصلا غریبی نمی کنه! پرنیان که الان سه سالشه هنوز هم با همه غریبی می کنه و جایی که مامانش نباشه اصلا نمی ره حتی یه اتاق اونورتر!!
-----------------
نمی خوام خدای نکرده پند و نصیحت کنم چون صلاح مملکت خویش خسروان دانند ! ولی فکر می کنم باید بیشتر از اینا براش وقت بذاری و کنارش باشی. کارهای حاشیه ای رو یه مدت کنار بذاری تا کم کم کنارت احساس امنیت رو پیدا کنه و بعد با غریبه ها راحت تر ارتباط برقرار کنه

ماشاالله به شما و دخترت......
البته طهورا هم تو سن پریماه کم تر غریبی میکرد خوب هر چی بزرگتر میشه بیشتر عقلش میرسه ....
من منظورت رو از کارهای حاشیه ای نفهمیدم......
میشه دقیق تر توضیح بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سمانه
14 مرداد 92 1:28
کار خاصی منظورم نیست. هر کاری که ذهن و فکر و دست و بالت رو بیشتر از یکی دو ساعت مشغول کنه و از طهورا خانوم غفلت کنی. مثلا مشکل پرنیان کاملا واضحه به خاطر شاغل بودن مادرشه. بچه هر چی کمتر والدینش رو ببینه تو هر فرصتی که پیش بیاد و بتونه کنارشون باشه از غریبه ها فاصله می گیره که یه موقع حتی یه لحظه رو از دست نده که با مادر و پدرش باشه.
نمی دونم تونستم منظورم و برسونم یا نه؟


والا ما هم سعیمون به همین بوده. حتی درسم هم نتونسته ما رو از هم جدا کنه. ولی من فکر میکنم به روحیه هر بچه ای هم بستگی داره...
مثلا همین بچه داداشم روزی 6الی8ساعت مهد کودک میره به خاطر درس مادرش. اما واقعا این بچه روحیه عجیب و پررویی داره. تازه مادرش این حالش رو مرهون مهد میدونه
فرشته
14 مرداد 92 3:46
سلام عزیزم فقط میتونم بگم توکل کن به صاحب اصلی.... خدا...خدا...خدا...


مگه جز این راهی هم هست؟
مامان تسنيم سادات
14 مرداد 92 14:07
سلام خوبى ؟
نگران نباش بابا خودش خوب ميشه تسنيم از هفت ماهگى تا ..... سه سالگى همين طورى بود نه بغل كسى مى رفت نه با كسى حرف مى زد فقط جاهايى كه خيلى رفته بود و خلوت بود پا ميشد راه ميوفتاد ولى تا چند تا غريبه مى ديد دوباره مى چسبيد توى بغلم
اما الان هزار ماشالله خيلى خوب شده.
عزيزم اصلا نگرانى نداره يعنى بهت بگم تسنيم به حدى بود كه من توى مهمونى حتى نمى تونستم برم دست *شويى !!!!! ارنجا رو روى سرش مى ذاشت

وافعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی الان بهتر شده؟

مامان تسنيم سادات
14 مرداد 92 19:01
آره بابا غصه نخور ...
منم خيلى اذيت ميشدم وقتى مهمونى مى رفتم
ولى الان ديگه اون طورى نيست
خودش جلوى غريبه ها بلد ميشه مى ره بازى مى كنه سلام مى كنه البته هميشه نه !! بهش گفتم هر جا مى رى بايد سلام كنى و جوابشون رو بدى
گاهى وقتا يادش مى ره البته !! و هر چى مى گم سلام نكردى به روى مبارك نمياره
ولى گاهى هم خيلى خوبه سلام مى كنه و وقتى اسمش رو مى پرسن جواب مى ده
اصلا خودت رو ناراحت نكن طهورا رو هم اذيت نكن يعنى بهش فشار نيار بذار راحت باشه و چيزى بهش نگو خودش بزرگ بشه خوب ميشه
پستهاى مسافرتم رو هم دارم جور مى كنم
مى ذارمش به زووووووودى ...!!



زود بذار مردم از فضولی
مامان تسنیم
15 مرداد 92 11:34
من هم با مامان تسنیم سادات موافقم
الان سنش جوریه که خیلی به وجودت احتیاج داره به خصوص وقتی غریبه ها باشن
خدایی اش خودمون هم وقتی کوچیک بودیم از محیطهای غریب و ناشناخته میترسیدیم الان هم یه جا بری هیچ کس را نشناسی میخوای فرار کنی
حالا طهورا که فقط یک سال و نیمشه


من که مامانم آرزو میکرد یه کم خجالت بکشم
فرشته
15 مرداد 92 18:18
برای تو مادر نمونه
مامان فاطمه زهرا
3 شهریور 92 16:14
خانمی تو یاهم ایدی داری اگه داری بیا اونجا با هم اشنا بشیم


منظورتون رو متوجه نشدم