ما برگشتیم
سلام عسلی مامان
تقریبا بعد ار یک ماه برگشتیم به وبلاگ و انشالله باز هم میخوام برات بنویسم. تو این مدت خیلی اتفاقات افتاده. خیلی چیز ها پیش اومده که نوشتن همش مقدور نیست و اصلا شاید صلاح هم نباشه که همش گفته بشه. فقط اینو بدون که خدای بزرگ باز هم به ما لطف کرد. الحمدلله مشکلات تا حدی مرتفع شده و اوضاع تقریبا آرومه. مامان و بابا از این امتحان الهی درس های زیادی گرفتن عزیزم....
اما علت مهم غیبتمون اسباب کشی بود. تقریبا 3 هفته ای میشه که به خونه جدید اومدیم . اینترنتمون هم همین امروز وصل شد.الحمدلله از این نقل مکان خیلی راضی هستم.
شما هم خیلی بزرگ شدی گلم. بابا و مامان میگی. سینه خیز رفتن و که کهنه کردی و داری چهار دست و پا رفتن و تجربه میکنی. دو تا دندون خوشگل هم درآوردی و شکل خرگوش ها شدی.از وسایل میگیری و بلند میشی. روی دو تا زانو میشینی و بازی میکنی. نیشگون میگیری و از غریبه ها میترسی و بالش بازی میکنی و...........
از روزی هم که کلاس های مامان شروع شده شما میری پیش مامان جون و تا ظهر اونجا میمونی تا مامان برگرده . اما کلی هم نق میزنی. به خاطر همین هم مامان بعضی وقت ها تو رو با خودش میبره سر کلاس. میون حرف استاد انقدر بلند بلند آواز میخونی که همه بچه ها از خنده روده بر میشن. تازه امروز مامان کنفرانس داشت شما هم از بغلش جدا نمیشدی مامان هم مجبور شد همراه شما کنفرانس بده. بچه ها هم کلی خندیدن . همزمان با من نطق هم میکردی. وسطش هم خوابت برد و مامان نتونست کنفرانسشو تموم کنه.........
عزیزم از اینکه از حالا پا به پای مامان تو راه علم و دانش قدم برمیداری خوشحالم. باز هم خدا رو شکر.
انشالله به رودی چند تا از عکس هاتو میذارم.