طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

چند تا عکس

یه چند تا عکس نصقه و نیمه از دخترم. میدونم عکس ها بی کیفیته. ولی من چون اصلا علاقه ای به عکاسی ندارم. این چند تا رو هم از این ور و اون ور پیدا کردم. ببخشید.   این عکس مربوطه به شهریور ماه. اینم پارک سر کوچه اینجا زفتیم تیرازه. قبل رفتن بابا به مکه گل در اومد ازحموم یه مدت طهورا عاشق پوشیدن جوراب های مامان و دست گرفتن کیف مامان شده بود. آخر تیپه به خدا. مثلا داره میره دردر این لباس محرم امسالشه که عمو احمدش زحمت کشیده آورده باز هم گل در اومد از حموم طهورا عاشق مکیدن استخون ماهیچه است. میزنه تو آب گوشت و میمکه. اییییییییی جاااانم   ...
13 دی 1392

فرزند بیشتر زندگی سخت تر اما شیرین تر

این تیتری که برای مطلبم گذاشتم رو بهش ایمان دارم . ما متولدین سال 60 خیلی چیزها یادمونه که دیگران یادشون نیست. کلاسهای 40 نفر به بالا و میزهای 3 نفره و مدارس 2 شیفته و خانواده های پرجمعیت و غیره..... اما یه هو چی شد که ورق برگشت و یه هویی به جایی رسیدیم که الان مدارس تک شیفته با کلاسهای 20 نفره و... داریم . جامعه به کدوم سمت رفت واقعا؟  کی مسوول  این کار بود؟ کی باعث تغییر فرهنگ شد؟ چرا کم بچه بودن یه نوع کلاس شد؟ اونم تو جامعه ای که تعداد بچه ها خودش افتخار بود. چرا به جایی رسیدیم که خانم 30 ساله ما اصلا و ابدا فکر بچه دار شدن نیست و اصلا حاضر نیست زندگی دو نفره ارومش رو از دست بده یا کارش رو رها کنه یا قید اندام زیباش ر...
13 دی 1392

پرده خوانی

پرده اول: دارم نماز میخوانم . (طهورا هم که میداند من موقع نماز هیچ کاری با او ندارم ) به سرعت میروذ سراغ گلهای مصنوعی کنار پذیرایی . دست دراز میکند یکی را میکند و میگذارد جلوی بینی اش و نفسی عمیق میکشد و میگوید: هاااااااااااااااااا چه بوی خوبی میده.... من هم که به معراج رفته ام و رو سوی خدا کرده ام با حضور قلب ناگهان اخمی به طهورا میکنم که چرا داری تعلقات دنیایی مرا خراب میکنی؟ طهورا به صورت من خیره میشود و بعد فریاد میزند: خوووب یه دونه برداشتم دیده(دیگه) مدیونید اگر فکر کنید من تا آخر نماز همش خندیده باشم و خودم را کنترل کرده باشم تا وسط نماز طهورا را گاز نگیرم ها.......     پرده دوم: شیر ریخته ام ...
6 دی 1392

آرامش دستان مادر

دو هفته ای هست که دیگه طهورا مث قبل نمیخوابه... مدل خوابش فرق کرده. قبلا روی پام میگذاشتم و تکونش میدادم و قصه میگفتم تا خوابش ببره. اما دیگه این نوع ارضاش نمیکنه . حالا وقتی میخواد بخوابه میگه مامان دستت رو بده. هر دو تا دستاشو میذاره رو دستم و تکون نمیخوره تا خوابش ببره... خیلی حس قشنگیه ولی از طرفی از وابستگی بیش از حدش میترسم ... دیروز هر دو دستش رو گذاشت رو صورتم و مدتی همینطوری موند .... امروز هم همین طور که نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم اومد بغلم و کتاب و ازم گرفت و بست گذاشت روی مبل و گفت ببلم کن و بعد گفت دستتو بده . دستشو گذاشت رو دستم و شروع کرد به نگاه کردن تلوزیون. خیلی برام عجیب بود. یادم باشه حتما فردا ب...
2 دی 1392

پروردگارا سپاس...

خداوندا امروز چگونه تو را شکر کنم وقتی میبینم طهورایم که هنوز 2 ساله نشده اینقدر کامل و با دایره وسیعی از لغات با من صحبت میکند.... چقدر حس شیرینی دارد همکلامی یک مادر با دختر دلبندش!!! خدایا این امانتی که به دستانم سپردی یک دختر تمام عیار شده برای خودش. با آن لوس شدن هایش برای بابا و آن غصه خوردن هایش برای مامان و حس مالکیتی عجیب ( که هر روز پررنگ تر میشود) و آن حس زیبایی شناسی اش و کمک کردن هایش در تمیز کردن خانه و..... دلبری ها میکند از ما و همه اهل خانواده. فقط نمیدانم چرا هر چه طهورا بزرگ تر میشود اضطراب هم بیشتر مرا اذیت میکند؟   بارالها من از عهده تربیت دخترم به تنهایی بر نمی آیم. اصلا من هیچم و همه تویی. خداوندا ...
17 آذر 1392