امروز جمعه است .به وقت محلی پونک ،یک و نیم ساعتی هست که از وقت صلاه ظهر گذشته. صلاتی که لیاقت درک آن را نداشتم. خیلی دلم گرفته.. خیلی خیلی دلم گرفته... یک بغضی ساعت هاست گلویم را فشار میدهد... بغضی که حتی تحمل دیدن عزیزانم را برایم دشوار میکند... چقدر سخت است لبخندهای الکی و بی روح زدن. خدایا یعنی این منم که دارم از درون متلاشی میشوم؟ خدایا صبر برایم واژه عجیبی مینماید.اگر نبود ذکر یا زینب کبری(س) شاید یارای نوشتن هم نداشتم. توقع درک شدن از سمت بعضی ها را ندارم خدایا... ولی ای کاش... ای کاش ادعاهای مسخره هم نبود... خدایا 12 روز گدشت... و تو میدانی که حسرت من از چیست ... خدایا خوشحالم که تو میدانی... پروردگارا عزیزترین فرد...