پرده خوانی
پرده اول:
دارم نماز میخوانم . (طهورا هم که میداند من موقع نماز هیچ کاری با او ندارم ) به سرعت میروذ سراغ گلهای مصنوعی کنار پذیرایی . دست دراز میکند یکی را میکند و میگذارد جلوی بینی اش و نفسی عمیق میکشد و میگوید: هاااااااااااااااااا چه بوی خوبی میده....
من هم که به معراج رفته ام و رو سوی خدا کرده ام با حضور قلبناگهان اخمی به طهورا میکنم که چرا داری تعلقات دنیایی مرا خراب میکنی؟ طهورا به صورت من خیره میشود و بعد فریاد میزند: خوووب یه دونه برداشتم دیده(دیگه)
مدیونید اگر فکر کنید من تا آخر نماز همش خندیده باشم و خودم را کنترل کرده باشم تا وسط نماز طهورا را گاز نگیرم ها.......
پرده دوم:
شیر ریخته ام داخل شیشه آورده ام تا طبق معمول طهورا را بچسبانم به سینه ام و شیشه را داخل دهانش بگذارم تا تداعی شود برایش روزهای شیرخوارگی اش... که ناگهان فریاد میزند: مامان اُمَّزِّه بریز.( مامان خوشمزه بریز) یک دفعه یادم می افتد که ای وای فراموش کردم عسل بریزم داخل شیرش...
پرده سوم:
بابا میگوید : طهورا برو اسباب بازی هایت را بیار تا با هم بازی کنیم. طهورا هم بدو میرود و همه را جمع میکند و میاورد. بعد میگوید: ماشاالله دستم میرسه. بابا طهورا