اولین عروسی
دیشب عروسی پسر عمو حامد بود . این اولین باری بود که تو یه عروسی شرکت کردی. خیلی به همه خوش گذشت. علی الخصوص که عروسی شون خیلی روحانی بود و الحمدلله هیچ گناهی توش نبود( مثل عروسی مامان و بابا).
تو هم که شده بودی گل مجلس. همش از این بغل به اون بغل میشدی. یه لحظه زمین نمیموندی. با اون لباس خوشگلت هی از این میز به اون میز میرفتی.فکر میکنم از اون وقت که به دنیا اومده بودی تا حالا این همه آدم یه جا ندیده بودی. اینقدر خسته شده بودی که وقتی برگشتی پیشم، تو اون همه شلوغی خوابت برد و یه ساعتی مامان جون از دستت راحت شد(آخه مسئولیت تو رو سپرده بودم دست مامان جون)
عزیزم خوشحالم که اولین عروسی عمرت رو جایی رفتی که اونجا خدا حضور داشت. امیدوارم همیشه هر جا پا میگذاری حضور خدا رو اونجا احساس کنی.
فدای تو.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی