خاطرات 6 ماهگی
سلام مهربونم
مامان جون منو ببخش که یه مدتیه به خاطر مشغله زیاد نتونستم بیام و برات بنویسم. این مدت سرم خیلی شلوغ بود از واکسن زدن شما گرفته تا خراب شدن کامپیوتر همه چی دست به دست هم داد تا این فاصله بین خاطراتت بیفته. در عوض فهمیدم که چند تا دوست خوب(روناک جون و سیما جون) دارم که همش سراغمو میگیرن و به من لطف دارن.
چهارشنبه هفته گذشته با بابایی شما رو بردیم برای واکسن. خدارو شکر همه چی خوب و با سرعت انجام شد . شما هم یه گریه مختصری کردی و دیگه ساکت شدی تا شب هم انگار نه انگار که واکسن زدی ماشالله اینقدر سرو صدا کردی و جیغ زدی و بازی کردی تا مامانی سرش درد گرفت و مجبود شد قرص بخوره. اما فرداش یه کم بی حوصله شدی. دیگه به فول معروف سایلنت شدی. معلوم بود که واکسن اثر خودشو کرده. خدارو شکر که این مرحله هم به خوبی و خوشی سپری شد.
یه خبر دیگه اینکه خودت میتونی به تنهایی بشینی.
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تازه چند روزی هم هست که غذا خوردن رو شروع کردی. به توصیه دکتر فرنی میدم اما نمیدونم چرا خیلی دوست نداری!!!!!!!!!!!!!!
انشالله به زودی میام و عکس های جدیدت رو هم میذارم.
همیشه سلامت باشی مامان.