طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

دایره لغات طهورا در 1 سال و یک ماهگی

علاوه برلغات قبل - جی جی ( به معنای کفش و دمپایی) - توپ - بع بع - پیشی - آبه - گل - گوجه - پیستی ( پستونک) -شیر - علی ( هنگام بلند شدن) - الو   الحمدلله دخترم معانی لغات رو به خوبی میفهمه. مثلا تا عکس آقای خامنه ای رو میبینه رکوع و سجده میکنه( چون همیشه بعد اذان وقتی نماز خوندن آقا رو نشون میده وایمیسه و با دقت نگاه میکنه) . یا مثلا تلفن که زنگ میزنه  زود میره گوشی رو میاره میده دست من. یا اگه بگم میخوام پوشکت رو عوض کنم میره تشکچه ی تعویضش رو میاره و میده به من. گاهی میگم طهورا شلوارت رو بکش بالا رفته زیر پات سریع این کار رو میکنه. و.........   خدایا شکرت هیچ وقت فکر نم...
23 بهمن 1391

تو رو خدا دعا کنید. طهورا تب داره. تب شدید.

امروز 3 روزه که طهورا تب داره. خیلی بیقراره. اصلا اشتها نداره. و حالش کلا خوب نیست. دکتر گفت ویروسه اما مرکز بهداشت گفت احتمالا از عوارض واکسنه. چون تو تحریم هستیم واکسن ها از هند وارد میشن و عوارض زیاد میدن. گفتن احتمالا سرخجه است. دکتر گفت اگه تا شنبه خوب نشد بیاریدش برای بررسی عفونت خونی یا ادراری. تو رو خدا دعا کنید . اگه دوست داشتین صلوات زیر رو براش بخونید که خیلی معجزات ازش دیدن.....   اللهم صل وسلم وزد و بارک علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و امها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک   __________________________________________________________________   بعدا نوشت:حوالی ساعت 10 شب یه ه...
20 بهمن 1391

تولدانه

سلام عروسک مامان امشب اومدم تا برات بنویسم. 15 روزه که فرصت نکردم پست جدیدی برات بگذارم.منو ببخش که اینطوری شد اما باید بدونی که مامانی لحظه لحظه با شما بودن رو تو خاطرش داره و هیچ وقت فراموشش نمیشه. تو این مدت شما یه دندون جدید در آوردی البته خیلی سخت تر از دفعات قبل بود. راه رفتن یاد گرفتی که الحمدلله الان بدون کمک خیلی خوب راه میری و از ذوقت اصلا نمیشینی. واکسن 1 سالگیت رو هم زدیم که اصلا اذیت نشدی خدا رو شکر. یه مسافرت کوتاه هم به قم رفتیم (خونه دایی جون). خیلی خوش گذشت . این دفعه شما خیلی قشنگ تر با فاطمه بازی میکردی. البته وقتی رفتیم حرم به خاطر شلوغی بیش اندازه (چون 28 صفر بود) اعصابت داغون شده بود و همش گریه میکردی. جدیدا ی...
7 بهمن 1391

تکلم

دایره لغات طهورا در 11 ماه و 8 روزگی   جیز (هروقت میره نزدیک شوفاژ) بابا ( هر وقت دوست داشته باشه) مامان ( فقط وقتی شیر بخواد یا خوابش بیاد) چیه؟ ( در برخورد با هر وسیله ای)  کیه؟ ( هر زمان که صدای زنگ در یا موبایل به گوش برسه) چشم چشم ( و در ادامه من میگم : دو ابرو ، دماغ و دهن یه گردو..............) در در بده ( هر چیزو میخواد از کسی بگیره میگه بده) بوفه ( به معنی غذا) دالی   چیز هایی که مفهوم اون ها رو یاد گرفته و انجام میده: الله اکبر ( میره از اتاق مهر میاره میذاره جلوش و خم میشه و پیشونیشو میذاره روش و همون جا میمونه) لوس شو: (دهنشو با...
30 آذر 1391

برپا

سلام به دختر ماهم طهورا جونی قشنگم امروز در تاریخ پنج شنبه 23 آذر 91 و در 11 ماه و 2 روزگی حوالی ساعت 11 شب وقتی که مامان داشت برای شامت فرنی درست میکرد تو برای اولین بار بدون کمک هیچ کس و هیچ وسیله ای خودت بلند شدی و ایستادی.... وای عزیزم این یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود. حقیقتا خوشحال شدم و اشک در چشم هام حلقه زد . دخترکم انشاالله وقتی خودت مامان شدی میفهمی که یه مادر وقتی راه افتادن بچه اش رو میبینه چه حالی پیدا میکنه............... خدای خوبم ازت ممنونم به خاطر همه چی......... خدایا مطمئنا تو از مادر مهربون تری نسبت به بندگانت . خدایا این امانت رو به دستان پر قدرت خودت میسپارم................. خودت نگهدارش باش...
23 آذر 1391

حالا شد 4 تا

دندون جلوی پایین سمت راست دندون جلوی پایین سمت چپ دندون جلوی بالا سمت چپ وحالا...... دندون  جلوی بالا سمت راست چهارمین  دندون طهورا امروز خودشو با ما نشون داد. راستش همش نگران این چهارمی بودم . خدایااااااااااااااا شکرت که باز هم به ما لطف کردی. شکررررررررررررررررررررررررر ...
21 آذر 1391

استقبال دردناک از زائر کربلا

لطفا برای دیدن متن به ادامه مطلب برید سلام عزیز دل مامان الان که دارم این پست رو برات میذارم نیمه شبه و ما تازه از مراسم شام غریبان اباعبدلله حسین (ع) برگشتیم. میخوام با کمی تاخیر از ماجرای برگشتن بابایی برات بنویسم. علت دیر شدنش رو خودت از لابه لای نوشته هام میتونی متوجه بشی. بابایی روز یکشنبه صبح (قبل محرم) ساعت 4 اومد خونه. عمو حمید رفته بود دنبالشون و اورده بود تا جلوی در. شما هم همون موقع از خواب بیدار شدی و نشستی جلوی در منتظر بابایی. بابایی که اومد پریدی بغلش..... من اون روز باید میرفتم سر کلاس به همین دلیل بردم شما رو گداشتم خونه مامان جون و خودم رفتم. موقع برگشتن دیدم حالم اصلا خوب نیست ، احساس بدی داشتم . دنبال شم...
6 آذر 1391

النگو

سلام امروز 6 روز از رفتن بابایی میگذره.   دیگه دلمون واقعا تنگ شده. خدایا همه مسافرین اسلام رو به سلامتی به خونه هاشون برگردون مسافر ما رو هم تو اونا.........................     دیروز با مامان جونی رفتیم و برات النگو و دستبند و گردنبند خربدم. البته ابن همه پول نداشتم ها .......... طلاهای کادوی تولدت رو تعویض کردم . وای که چقدر ماه شدی. انشاالله به زودی عکستو با اون طلاهای خوشکلت میذارم. دو روزه همش داری التگوهاتو میخوری. عزیزم .......... ..........آخه برات تازگی دارن.   خدا حقظت کنه گلم که به طلاهات اینقدر زیبایی بخشیدی...... ...
4 آذر 1391