طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

بله برون

   سلام طهورای عزیزم   خیلی دلم گرفته دخترم. اشک تو چشمام حلقه زده.دوست دارم گریه کنم. اونم با صدای بلند. دوست دارم خلوت کنم با خودم. دلم میخواد تنها باشم و با خدای خودم راز و نیاز کنم. دلم میخواد با تو حرف بزنم. کاش تو حرف منو میفهمیدی. کاش بزرگ بودی. اونوقت من ساعت ها باهات درد و دل میکردم . تموم حرف هایی که تو دلم مونده و به هیچ کس نمیتونم بگم رو با هات در میون میذاشتم. میدونی دخترم فکر میکنم شاید تو تنها کسی هستی توی این دنیا که حرف منو میفهمی. فکر میکنم شاید تو تنها کسی باشی که بتونم راز های مگوی دلمو براش فاش کنم. آخه تو از منی . از وجودمی. هدیه خدا به منی. تموم کس و کارمی. دختر نازنینم دلم از روزگار پره. از دنی...
18 تير 1392

یه توپ دارم

  کمرنگ ها: مامان        پرنگ ها: طهورا   یه توپ دارم          قلقلیه ( قیقیلییه) سرخ و سفیدو         آبیه( آبیییه) میزنم زمین             هوا میره( هبا میییه) نمیدونی تا کجا       میره( میییه) من این توپ و         نداشتم( نشتم) مشق هامو خوب    نوشتم(نشتم) بابام بهم           &...
28 خرداد 1392

نجوای دورن طهورا جان

- توپیش ها داخل کمموق هستن.( توپها داخل کمد هستن) برای بدست آوردنشان باید گریه کنم. - تازه پولی را که دیروز مادر بزرگم داخل جیبیشم( جیب) گذاشت الان زیریش( زیر) مبل است. باید گریه کنم تا بیرون آورده شوند. - حالا مقداری تشنه هستم الان میروم به مامان میگویم آب. بعد آن را پخش سرامیک میکنم و بعد میروم دستمال میاورم و می افتم به جان در و دیوار تا یه وقت لیز نخورم. الان باید کمی درس بخونم . اما نمیدانم چرا وقتی میروم کمموق( کمد )کتابها را ولو میکنم زمین و کتابهای مامان را برای فهم بیشتر پاره میکنم با اخم روبرو میشوم و بعدش یک صدای جیغ می آید؟ آهان فهمیدم باید برای دفع این خطر بگویم نتتون(نکن) بروووووو. تا راحت تر به کارهایم ادامه دهم. ...
25 خرداد 1392

3 عدد دندان کرسی

سلام   چند روزی است دخترم 3 دندان کرسی درآورده. بعد از چند روز اسهال ( گلاب به رویتان) و داغی کله ( همان تب خفیف) و بیقراری های گاه و بیگاه، پرویروز که سرکار خانم مشغول گاز گرفتن دست های بیچاره من بود ( طبق معمول) ، لا به لای آن جیغ و دادها ،دستمان سه عدد دندان نوک تیز دیگر کشف کرد و کلی مشعوف شدیم و اصلا دیگر درد یادمان رفت.   نمیدانم این دردری که من و باباجان طهورا از آن فرار میکنیم و به محیط آرام خانه پناه میآوریم ،چه دارد که این طفل معصوم خودش را هلاک میکند برای دیدنش.....!!!!!!! خسته شد این این بابای بنده خدا . هرشب یک برنامه برای دردر داریم. حتی شده فقط سرتاسر کوچه را متر کنیم باید بکنیم تا خلاص شویم. حالا...
23 خرداد 1392

بحمدلله ما برگشتیم

سلام   خدا رو شکر امروز مشکل نت برطرف شد.حال من و طهورا هم الحمدلله خیلی بهتره . البته هنوز تتمه مریضی تو تنمون باقیه. اما اصل حالمون خوبه. دیر گذشت اما گذشت.   جا داره از دوستان خوب و باوفای مجازی هم قدر دانی کنم. ببخشید که بی خبر رفتم اما نمیدونستم که اینجوری میشه و گرنه اون پست رو نمیذاشتم که نگران بشید.  اما از این جهت خوب بود که باعث شد دوست هام رو بشناسم . از صمیم قلب دوستتون دارم دوست های خوبم.   امتحانات میان ترمم هم هنوز تموم نشده شاید دیر دیر بیام. برام دعا کنید که از پس امتحاناتم خوب بربیام.   تو این مدت طهورا جونی خیلی بزرگ شده دیگه تقریبا همه کلمات رو میگه و گاهی هم عبارت میگه. ...
12 ارديبهشت 1392

حس خوب بزرگ شدن

        هر چه فکر میکنم میبینم نه تنها از اینکه طهورا نیمه شب ها بار ها و بارها از شیره جانم تغذیه میکند اذیت نمیشوم ، بلکه خوشحالم از اینکه وجود دخترم بهانه ای شده که من درکی از خلوت شب داشته باشم. چیزی که قبلا درک درستی از نداشتم. انسان اگر خوب گوش کند در آن لحظات صدای بال ملائکه را میشنود. حس وجود خدا در تک تک ثانیه ها ملموس تر است. چه زیباست در آن لحظات ملکوتی نجوایی زیر لب با معبود خود داشته باشی در حالی که یک وجود پاک و معصوم در آغوشت آرامیده است.        احساس سبکی میکنم.حس میکنم روحم لطیف تر شده است. آخر من با دخترم گدشت را تجربه کردم. ایثار را آموختم و حس بزرگ مادری در رگ هایم...
27 اسفند 1391

دختر با سلیقه

شاید اگر بگم دیروز پرواز کردم باور نکنی دخترکم . داشتم بال در می آوردم. خیلی ذوق کردم. منم دلم به همین چیزها خوشه دیگه عزیزم.   دیروز وقتی موز تو خوردی ، پوستشو گرفتی و بدون اینکه کسی بهت چیزی گفته باشه ، رفتی توی آشپزخونه و در کابینت رو باز کردی و اونو داخل سطل زباله انداختی.....   قیافه من جلوی بابایی. (یعنی ماییم دیگه) قیافه بابایی از دست شما.... از دیروز همش تو فکرم ....       خدایا کمک کن که کم نیارم... ...
11 اسفند 1391