طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

دنده عقب

سلام به جوجوی زندگیم   عزیزم دو روزی هست که داری دنده عقب میری. وقتی میخوای بری چیزی رو برداری دست ها رو میذاری زمین و تا شکمت رو از زمین بلند میکنی و پاهات رو تکون میدی. اما چون بلد نیستی پاهات رو فشار بدی زمین که بیای جلو لیز میخوری و عقب میری . ما هم کلی بهت میخندیم. یه مدتیه خیلی شیطون شدی. هر چی که میخوای با گریه میگیری. زور میگی به همه. تازه با اینکه این همه اسباب بازی داری اما با هیچ کدوم بازی نمیکنی و فقط اسباب بازی های دلخواه خودتو میخوای... مثل کنترل ، تلفن ، سیم شارژر ، موبایل مامان ، چراغ قوه و................. جدیدا هم کتاب و دفتر های مامان رو صفا میدی.   قربون شکلت برم که انقدر زرنگ و تیز شدی. ...
9 مرداد 1391

خاطرات خاله هانیه

بسم الله الرحمن الرحیم سلام گل نازم.طهورا جان این اولین باریه که دارم برات خاطره مینویسم بخاطر همین هم خیلی خوشحالم. باامروز سه روز میشه که اومدم خونتون و پیش تو و  مامانت موندم .آخه میدونی چیه؟بابا جون رفته مسافرت. این سه روز خیلی به من با تو خوش گذشت.کلی باهم بازی کردیم.راستی عزیزم تو تازگیا یاد گرفتی بشینی و دیگه دوست نداری بخوابی وقتی میذاریمت زمین کلی واسه خودت غر میزنی تا یکی بیاد بغلت کنه .حتی الانم که دارم برات مینویسم داری گریه میکنی.امروز بابایی ازمسافرت اومد ومنم دیگه دارم میرم خونمون ولی دلم خیلی برات تنگ میشه.واسه خودت،واسه آواز خوندنات،واسه جیغ کشیدنات خلاصه دوست دارم زودتر بیای خونمون ودوباره ببینمت.دوستت دارم ع...
29 تير 1391

خاطرات 6 ماهگی

سلام مهربونم   مامان جون منو ببخش که یه مدتیه به خاطر مشغله زیاد نتونستم بیام و برات بنویسم. این مدت سرم خیلی شلوغ بود از واکسن زدن شما گرفته تا خراب شدن کامپیوتر همه چی دست به دست هم داد تا این فاصله بین خاطراتت بیفته. در عوض فهمیدم که چند تا دوست خوب(روناک جون و سیما جون) دارم که همش سراغمو میگیرن و به من لطف دارن. چهارشنبه هفته گذشته با بابایی شما رو بردیم برای واکسن. خدارو شکر همه چی خوب و با سرعت انجام شد . شما هم یه گریه مختصری کردی و دیگه ساکت شدی تا شب هم انگار نه انگار که واکسن زدی ماشالله اینقدر سرو صدا کردی و جیغ زدی و بازی کردی تا مامانی سرش درد گرفت و مجبود شد قرص بخوره. اما فرداش یه کم بی حوصله شدی. دیگه به فول ...
29 تير 1391

اولین حضور در مسجد

طهورای مامان امشب که مصادف بود با شب نیمه شعبان برای اولین بار پا تو مسجد محل گذاشتی که دست بر قضا اسم مسجد هم مزین به نام حضرت ولیعصر (ع) هست. خیلی خوشحالم که امشب با هم رفتیم مسجد.البته خیلی شلوغ بود.توهم خیلی آروم بودی. صبر کردی تا مامانی نمازش تموم شه. همه هم به خاطر همین هی ماشالله ماشالله میگفتن.   عزیزکم چقدر این آرامشت رو دوست دارم.           ...
14 تير 1391

روح پاک

دختر عزیزم یه چند وقتی هست که دیگه همین جوری شیر نمیخوری. تا مامان برات صلوات نفرسته اصلا زیر بار شیر خوردن نمیری. نمیدونم چی شد که اینطوری شدی. فکر کنم اینقدر موقع شیر خوردن صدای صلوات مامان رو شنیدی دیگه شرطی شدی . تا نشنوی اون صدای آشنا رو از شیر خوردن امتناع میکنی. چقدر این کارت رو دوست دارم . درسته بعضی جاها که میریم به مشکل برمیخوررم و سختی میکشم اما چون میدونم این از روح پاکت نشات میگیره خیلی برام دلچسبه. مامانی اندازه تموم دنیا دوست دارم.   ...
10 تير 1391

اولین عروسی

دیشب عروسی پسر عمو حامد بود . این اولین باری بود که تو یه عروسی شرکت کردی. خیلی به همه خوش گذشت. علی الخصوص که عروسی شون خیلی روحانی بود و الحمدلله هیچ گناهی توش نبود( مثل عروسی مامان و بابا). تو هم که شده بودی گل مجلس . همش از این بغل به اون بغل میشدی. یه لحظه زمین نمیموندی. با اون لباس خوشگلت هی از این میز به اون میز میرفتی.فکر میکنم از اون وقت که به دنیا اومده بودی تا حالا این همه آدم یه جا ندیده بودی. اینقدر خسته شده بودی که وقتی برگشتی پیشم، تو اون همه شلوغی خوابت برد و یه ساعتی مامان جون از دستت راحت شد(آخه مسئولیت تو رو سپرده بودم دست مامان جون )   عزیزم خوشحالم که اولین عروسی عمرت رو جایی رفتی که اونجا خدا حضور داشت. امی...
5 تير 1391

پیشرفت کردی عزیزم

سلام دختر خوبم   چند روزی بود که برات ننوشته بودم. دلم برای نوشتن تنگ شده بود. تو این مدت تو یاد گرفتی که وقتی غلت زدی روی دستات بلند شی و پا بزنی. فکر کنم داری برای سینه خیز رفتن آماده میشی . ماشالله روروئک سواریت هم که خوب شده . وقتایی که تو آشپز خونه مشغولم تو رو تو روروئکت میذارم . تو هم واسه خودت این طرف و اون طرف میری و ذوق میکنی. ( تازه با آهنگاش هم میری رو اعصاب مامان چون دستت رو میذاری رو دکمه ها و هی فشار میدی ) عزیزم این روز ها خیلی بیشتر از قبل دوست دارم. نمیدونم شاید برا اینه که شیرینی هاتو بیشتر احساس میکنم. حس میکنم هر روز دارم بهت بیشتر وابسته میشم. دلم برات پر میکشه. چقدر زندگی با تو قشنگه گل من.   ...
1 تير 1391