طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

رفتن به هیئت

سلام مهربونم   دیشب برای چندمین بار با هم رفتیم هیئت. به این امید که بتونیم تو این اول رجبی یه راز ونیازی بکنیم. اما نه اینکه  که دل شما کوچولو و پاکه، مثل همیشه تا بابا شروع به خوندن کرد ، شما از ته دل گریه کردی. آخه قربون دل پاکت برم من موندم شما چه جوری فرق بین نوای حزین و شاد رو میفهمی گلم؟ دوباره من و مامان ریحانه جون مجبور شدیم اسباب کشی کنیم بریم جای دیگه تا دل گنجشکی شما نگیره عسلم.   مامان فدای طهورای نازش بشه.   ...
1 تير 1391

به نام خدا

سلام عزیزم   این وبلاگ مخصوص تو و خاطراتته این یه هدیه از طرف مامانه که بعدها قدرش رو میفهمی گلم   امشب من وبابا با همکاری هم تو رو برای دومین بار حموم کردیم. با اینکه هفته گذشته هم این کار رو کرده بودیم اما واقعا مثل دفعه اول لذت بردیم. به ماکه خیلی خوش گذشت. تو هم خیلی ساکت و متین خوابیده بودی و به این طرف و اون طرف نگاه میکردی. همین که گریه نمیکردی یعنی آب بازی رو خیلی دوست داشتی. تو اینقدر خانوم و گلی که دل من وبابا برات غش میره عزیزم. دوستت دارم گلم                 ...
1 تير 1391

بزرگ شدی

سلام عزیزم امروز یه کار جدید یاد گرفتی که ما خیلی ذوق کردیم. امروز خودت با دستت پات رو میگرفتی و نگه میداشتی تازه بعدش هم کلی ذوق میکردی. الان ساعت 11 شبه و ما تازه اومدیم خونه. آخه امشب بابا زود از سرکار اومده بود و ما رو برد گردش. رفتیم برای تو لباس خریدیم و بعد رفتیم بیرون شام خوردیم. خیلی خوش گذشت.   دوستت دارم گلم خدا حفظت کنه مامان   ...
1 تير 1391

اولین روز پدر

سلام عزیز مامان روز میلاد قبله دلها ، حضرت علی (ع) که ما بهش میگیم روز پدر نزدیکه.اون موقعی که تو دل مامان بودی مامانی خیلی برات از این امام مهربون حرف زده. میدونم که تو یادت مونده. پس حالا بیا باهم به خانم فاطمه بنت اسد تبریک بگیم به خاطر داشتن فرزند به این خوبی و پاکی. دلبندم امیدوارم تو زندگیت همیشه پاتو جای پای ائمه مخصوصا حضرت علی (ع) بگذاری و دنبال رو اونها باشی.   آمین     ...
1 تير 1391

اولین خرید طهورا

دیروز منو بابایی تصمیم گرفتیم بریم خرید ظهر وقتی نماز ظهر رو  خوندیم ، تو رو حاضر کردیم و راه افتادیم. اول رفتیم خرید هامونو کردیم و بعد بابایی 2 تا کار داشت اونا رو انجام داد و برگشتیم . تو راه برگشت من احساس کردم یه کم زیادی گرمت شده و بدنت سرخه. گفتم خوب شاید به خاطر گرمی هوا باشه (آخه هوا 40 درجه بود). توراه برگشت رفتیم خونه مادربزرگ چون اونا دلشون برای شما تنگ شده بودو دوست داشتن شما رو ببینن. وقتی اونجا رسیدیم تو همین طور افتادی و بدون اینکه شیر بخوری خوابیدی اونجا بود که فهمیدیم گرما زده شدی، دیگه همه نگرانت شدیم دست و پات رو با آب خنک شستیم اما بازم بیحال بودی.آخه میدونی تو کلا خیلی گرمایی هستی و زود گرمت میشه. خ...
1 تير 1391

اولین استفاده از دندونی

 سلام مهربونم چند روزی بود که یه جوری شده بودی ، دیگه مثل قبلا ها متین و آروم نبودی. مدام زور می زدی و ناله می کردی و گریه سر میدادی. من و بابایی خیلی تعجب کرده بودیم. آخه تا حالا همچین رفتارهایی از تو ندیده بودیم. با خودمون می گفتیم چی شد که اون بچه ی مهربون و ناز یه هو این جوری شد. همین طور آب از دهنت سرازیر بود. تازه همش می خواستی هر چی دستت میرسه بذاری تو دهنت. شب ها هم که نمی خوابیدی ، اینقدر گریه می کردی تا اینکه خوابت ببره . خلاصه با بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت پیش خانم دکتر طلاچیان، زود نوبت گرفتیم و رفتیم. چه خانم دکتر مهربونی داری عزیزم،خوش به حالت. خانم دکتر گفت این کارهاش به خاطر دندون در آوردنشه. چون لثه هاش می خواره تلا...
1 تير 1391

روروئک سواری طهورا

سلام مامانی   امروز گذاشتمت تو روروئک، که برم کارهامو بکنم یهو در کمال ناباوری دیدم که خودت پا زدی و یه کم حرکت کردی. خیلی خوشحال شدم. از ذوقم سریع زنگ زدم به مامان جون و گفتم که تو بزرگ شدی. حتما اگه امشب بابا بیاد و این شیرین کاریت رو بفهمه خیلی ذوق میکنه.   هوراااااااااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااااااااا طهوراااااااااااااااااااااااااااااااا هوراااااااااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااااااااا طهوراااااااااااااااااااااااااااااااا   ...
1 تير 1391