حس خوب بزرگ شدن
هر چه فکر میکنم میبینم نه تنها از اینکه طهورا نیمه شب ها بار ها و بارها از شیره جانم تغذیه میکند اذیت نمیشوم ، بلکه خوشحالم از اینکه وجود دخترم بهانه ای شده که من درکی از خلوت شب داشته باشم. چیزی که قبلا درک درستی از نداشتم. انسان اگر خوب گوش کند در آن لحظات صدای بال ملائکه را میشنود. حس وجود خدا در تک تک ثانیه ها ملموس تر است. چه زیباست در آن لحظات ملکوتی نجوایی زیر لب با معبود خود داشته باشی در حالی که یک وجود پاک و معصوم در آغوشت آرامیده است.
احساس سبکی میکنم.حس میکنم روحم لطیف تر شده است. آخر من با دخترم گدشت را تجربه کردم. ایثار را آموختم و حس بزرگ مادری در رگ هایم جریان پیدا کرد .که مادری چیزی جز مهربانی نیست و آن هم ودیعه الهی است در سینه مادران...
قبل از وجود طهورای عزیزم اصلا نمیتوانستم در اوج عصبانیت قربان صدقه کسی بروم... ولی با نگاه معصوم او همه چیز فراموشم میشود.
امروز احساس خوبی دارم. شاید بدون اغراق اگر بخواهم بگویم حس نزدیک تر شدن به معبودم. آرامش بیشتری دارم. حتی اعتماد به نفسم هم بیشتر شده . خوب من الان دیگر باید حامی و پشت و پناه یک انسان دیگر باشم.
قبلا فکر میکردم که چگونه باید کودکم را تربیت کنم؟ولی امروز میبینم قبل از اینکه من کمر به تربیت او ببندم او مرا تربیت کرده و مربی من شده. روحم را صیقل داده.
این حرف ها تعریف از خود نیست بلکه تنها حرف های دل یک مادر است. مادری که خداوند اورا مشمول رحمت واسعه خود کرده و یک موهبت بزرگ به او ارزانی داشته. دستش را گرفته . بلندش کرده و عزتش داده و بر سرش منت گداشته. همین و بس....
خداوندا من میدانم هدایت تنها در دست توست که آن را به هر که بخواهی میدهی اما خدایا میخواهم از تو که به من عنایت کنی و توان بدهی و مرا یکی از وسیله های هدایت فرزندم قرار بدهی... البته با عفو و عافیت و معافات انشاالله....